شنبه ، 1 ارديبهشت ، 1403
حداقل
پیوند های مرتبط
حداقل
چشمه معرفت
کد خبر: 316   |  دفعات بازدید : 3721   |  نظرات : 0 RSS comment feed   |   نسخه چاپی   |   ارسال به دوستان  

چه مراحل و منازلي در اثر بندگي نصيب انسان مي شود

05 اسفند, 1391 20:55
چه مراحل و منازلي در اثر بندگي نصيب انسان مي شود

ربوبيّت و خداوندگارى و ولايت، به عبارت ديگر كمال و قدرتى كه در اثر عبوديّت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر مى‏گردد، منازل و مراحلى دارد:

اوّلين مرحله اين است كه الهام بخش و تسلّط بخش انسان بر نفس خويشتن‏ است. به عبارت ديگر، كمترين نشانه قبولى عمل انسان در نزد پروردگار اين است كه اوّلًا بينشى نافذ پيدا مى‏كند، روشن و بيناى خود مى‏گردد؛ قرآن كريم مى‏فرمايد:

انْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً «انفال/ 29.».

اگر تقواى الهى را داشته باشيد، خداوند مايه تميزى براى شما قرار مى‏دهد.

و نيز مى‏فرمايد:

وَ الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا « عنكبوت/ 69.».

آنان كه در راه ما بكوشند، ما راههاى خويش را به آنها مى‏نمايانيم.

و ثانياً آدمى بر نفس و قواى نفسانى خويش غالب و قاهر مى‏گردد، اراده انسان در برابر خواهشهاى نفسانى و حيوانى نيرومند مى‏گردد، آدمى حاكم وجود خويش مى‏شود، مديريّت لايقى نسبت به دايره وجود خودش كسب مى‏كند. قرآن كريم درباره نماز مى‏فرمايد:

انَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ « عنكبوت/ 45.».

محقّقا نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى‏دارد.

درباره روزه مى‏فرمايد:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقونَ « بقره/ 183».

بر شما روزه نوشته شد آنچنانكه بر امّتان پيشين نوشته شد، بدان جهت كه شايد تقوا و نيروى خود نگهدارى، كسب كنيد.

درباره هر دو عبادت مى‏فرمايد:

يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَعينوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ « بقره/ 153.».

اى اهل ايمان! از نماز و از صبر (روزه) كمك بخواهيد و از اين دو منبع نيرو استمداد كنيد.

در اين مرحله از عبوديّت، آن چيزى كه نصيب انسان مى‏گردد اين است كه ضمن يك روشن بينى، خواهشها و تمايلات نفسانى انسان مسخّر وى مى‏گردد. به عبارت ديگر، اوّلين اثر عبوديّت، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است.

 

 

مرحله دوم، تسلّط و ولايت بر انديشه‏هاى پراكنده، يعنى تسلّط بر نيروى متخيّله است.

از عجيب‏ترين نيروهاى ما قوّه متخيّله است. به موجب اين قوّه است كه ذهن ما هر لحظه از موضوعى متوجّه موضوعى ديگر مى‏شود و به اصطلاح تداعى معانى و تسلسل خواطر صورت مى‏گيرد. اين قوّه در اختيار ما نيست، بلكه ما در اختيار اين قوّه عجيب هستيم و لهذا هر چه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم كه متوجّه چيز ديگر نشود براى ما ميسّر نيست؛ بى‏اختيار قوّه متخيّله ما را به اين سو و آن سو مى‏كشاند. مثلًا هر چه مى‏خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم، يعنى هر چه مى‏خواهيم اين شاگرد را بر سر كلاس نماز حاضر نگه داريم، نمى‏توانيم؛ يك وقت متوجّه مى‏شويم كه نماز به پايان رسيده است و اين شاگرد در سراسر اين مدّت «غايب» بوده است.

رسول اكرم تشبيه لطيفى دارد در اين زمينه؛ دل را- دل افرادى كه مسخّر قوّه متخيّله است- به پرى تشبيه مى‏كند كه در صحرايى بر درختى آويخته شده باشد كه هر لحظه باد او را پشت و رو مى‏كند. فرمود:

مثل القلب مثل ريشة في الفلاة، تعلّقت في اصل شجرة يقلّبها الرّيح ظهرا لبطن « نهج الفصاحة و جامع صغير، ج 1/ ص 102».

گفت پيغمبر كه دل همچون پرى است                        در بيابانى اسير صرصرى است‏

باد پر را هر طرف راند گزاف                                   گه چپ و گه راست با صد اختلاف‏

در حديث ديگر آن دل را چنان                       كآب جوشان ز آتش اندر غازقان‏

هر زمان دل را دگر رايى بود                             آن نه از وى بلكه از جايى بود

 حديث ديگرى كه در اين ابيات، مولوى اشاره كرده اين است:

لقلب ابن ادم اشدّ انقلابا من القدر اذا اجتمعت غليا « مسند احمد، ج 6/ ص 4».

همانا دل فرزند آدم از ديگ در حال جوشيدن بيشتر زير و بالا مى‏شود.

ولى آيا انسان جبراً و اضطراراً محكوم است كه همواره محكوم انديشه باشد و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره از شاخى به شاخى مى‏پرد حاكم مطلق وجود او باشد، و يا اينكه محكوميّت در برابر قوّه متخيّله از خامى و ناپختگى است، كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را مطيع خود گردانند؟

شقّ دوم صحيح است. يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است، و گرنه اين قوّه شيطان صفت مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمى‏دهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مى‏گرداند. مولوى چقدر عالى مى‏گويد:

جان همه روزه لگدكوب از خيال             و ز زيان و سود و از خوف زوال‏

نى صفا مى‏ماندش نى لطف و فر             نى به سوى آسمان راه سفر

 و هم او در شرح اين حديث نبوى: «تنام عيناى و لا ينام قلبى» « جامع الصغير، ج 1/ ص 133.»

 (دو چشمم مى‏خوابند امّا دلم بيدار است) مى‏گويد:

گفت پيغمبر كه عيناى ينام             لا ينام القلب عن ربّ الانام‏

چشم تو بيدار و دل رفته به خواب             چشم من خفته دلم در فتح باب‏

 

همنشينت من نى‏ام سايه من است             برتر از انديشه‏ها پايه من است‏

زانكه من ز انديشه‏ها بگذشته‏ام             خارج از انديشه پويان گشته‏ام‏

حاكم انديشه‏ام محكوم نى             چون كه بنّا حاكم آمد بر بنى‏

جمله خلقان سخره انديشه‏اند             زين سبب خسته دل و غم پيشه‏اند

من چو مرغ اوجم انديشه مگس             كى بود بر من مگس را دسترس‏

چون ملالم گيرد از سفلى صفات             بر پرم همچون طيور الصّافّات‏

 سالكان راه عبوديّت، در دومين مرحله، اين نتيجه را مى‏گيرند كه بر قوّه متخيّله خويش ولايت و ربوبيّت پيدا مى‏كنند؛ آن را برده و مطيع خويش مى‏سازند. اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و ضمير به سائقه فطرى خداخواهى هر وقت ميل بالا كند، اين قوّه با بازيگريهاى خود مانع و مزاحم نمى‏گردد.

بگذريم از انسانى مانند على (عليه السّلام) و زين العابدين (عليه السّلام) كه چنان در حال نماز مجذوب مى‏شوند كه تيرى را از پاى على (عليه السّلام) بيرون مى‏آورند و او از شدّت استغراق به خود باز نمى‏گردد و متوجّه نمى‏شود؛ يا فرزند خردسال زين العابدين (عليه السّلام) در حالى كه آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندى سقوط مى‏كند و دستش مى‏شكند، فرياد بچّه و زنهاى خانه غوغا مى‏كند و بالأخره شكسته بند مى‏آيد و دست بچّه را مى‏بندد، زين العابدين (عليه السّلام) پس از فراغ از نماز- يعنى پس از بازگشت از اين سفر آسمانى- چشمش به دست بچّه مى‏افتد و با تعجّب مى‏پرسد كه مگر چه شده است كه دست بچّه را بسته‏ايد؟ معلوم مى‏شود اين فرياد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج كند؛ آرى، بگذريم از اين رديف انسانها، در ميان پيروان آنها ما در عمر خود افرادى را ديده‏ايم كه در حال نماز آنچنان مجموعيّت خاطر و تمركز ذهن داشته‏اند كه به طور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بوده‏اند. استاد بزرگوار و عاليقدر ما مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى (اعلى اللّه مقامه) از اين رديف افراد بود.

براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست، نمى‏باشد. رياضت كشان از راههاى ديگر وارد مى‏شوند و حدّاكثر اين است كه از راه مهمل گذاشتن زندگى و ستم بر بدن، اندكى بدان دست مى‏يابند، ولى اسلام از راه عبادت- بدون اينكه نيازى به آن كارهاى ناروا باشد- اين نتيجه را تأمين مى‏كند.

توجّه دل به خدا و تذكّر اينكه در برابر ربّ الارباب و خالق و مدبّر كل قرار گرفته است، زمينه تجمّع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مى‏كند.

زلف آشفته او باعث جمعيّت ماست             چون چنين است پس آشفته‏ترش بايد كرد

 دريغ است كه در اينجا تأييدى از شيخ فلاسفه اسلام، اعجوبه دهر، كه از بركت تعليمات اسلام، انديشه‏هاى فلسفى را به جايى رسانده است كه پيشينيان يونانى و ايرانى و هندى و غير آنها هرگز نرسيده‏اند، نقل نكنيم. اين مرد بزرگ در نمط نهم اشارات پس از تشريح عبادت عوامانه كه تنها براى مزد است و ارزش زيادى ندارد، به عبادتهاى مقرون به معرفت مى‏پردازد؛ مى‏گويد:

و العبادةُ عندَ العارفِ رياضةٌ ما لِهِمَمِهِ و قَوَى نفسه المتوهّمة و المتخيّلة ليجرّها بالتّعويد عن جنابِ الغرورِ الى جنابِ الحقِّ فتصيرُ مسالمةً للسّرِّ الباطنِ حينَما يستجلى الحقّ لا تنازعه فيخلص السّرّ الى الشروق الساطع.

عبادت از نظر اهل معرفت، ورزش همّتها و قواى وهميّه و خياليّه است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آنها را از توجّه به مسائل مربوط به طبيعت و مادّه به سوى تصوّرات ملكوتى بكشاند و در نتيجه، اين قوا تسليم «سرّ ضمير» و فطرت خداجويى انسان گردند و مطيع او شوند به حدّى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه حق بر آيد، اين قوا در جهت خلاف فعّاليّت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل علوى و سفلى ايجاد نشود و «سرّ باطن» بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق نمايد.

مرحله سوم اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحله‏اى مى‏رسد كه در بسيارى از چيزها از بدن بى‏نياز مى‏گردد در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است.

روح و بدن نيازمند به يكديگرند. حيات بدن به روح است. روح صورت و حافظ بدن است. سلب علاقه تدبيرى روح به بدن مستلزم خرابى و فساد بدن است. و از طرف ديگر روح در فعّاليّتهاى خود نيازمند به استخدام بدن است، بدون به كار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به كارى نيست. بى‏نيازى روح از بدن به اين‏ است كه در برخى از فعّاليّتها از استخدام بدن بى‏نياز مى‏گردد. اين بى‏نيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرّر و گاهى به طور دائم صورت مى‏گيرد. اين همان است كه به «خلع بدن» معروف است.

سهروردى حكيم اشراقى معروف گفته است «ما حكيم را حكيم نمى‏دانيم مگر آنكه بتواند خلع بدن كند». ميرداماد مى‏گويد «ما حكيم را حكيم نمى‏دانيم مگر آنكه خلع بدن براى او ملكه شده باشد و هر وقت اراده كند عملى گردد».

همان طور كه محقّقان گفته‏اند، خلع بدن دليل بر كمال زيادى نيست؛ يعنى افرادى كه هنوز از عالم «مثال» عبور نكرده و قدم به غيب معقول نگذاشته‏اند، ممكن است به اين مرحله برسند.

مرحله چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مى‏آيد به طورى كه در حوزه بدن خود شخص اعمال خارق العاده سر مى‏زند. اين مطلب دامنه بحث زيادى دارد. امام صادق (عليه السّلام) فرمود:

ما ضعف بدن عمّا قويت عليه النّيّة « امالى صدوق/ ص 293.».

آنچه كه همّت و اراده نفس در آن نيرومند گردد و جدّاً مورد توجّه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى‏دهد.

مرحله پنجم كه بالاترين مراحل است اين است كه حتّى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى‏گيرد و مطيع انسان مى‏شود. معجزات و كرامات انبياء و اولياء حق از اين مقوله است.

مسأله معجزات و كرامات خود مسأله قابل بحثى است كه جداگانه درباره توجيه آن بايد بحث شود. تديّن به يكى از اديان آسمانى ملازم با قبول و ايمان به خرق عادت و معجزه است؛ مثلًا يك نفر مسلمان نمى‏تواند مسلمان باشد و به قرآن ايمان و اعتقاد داشته باشد ولى منكر معجزه و خرق عادت باشد. از نظر حكمت الهى اسلامى، مشكل معجزه يك مشكل حل شده است و البتّه بررسى اين مسأله مستلزم بحث در مقدّمات زيادى است. ما در اينجا از نظر بحث «ولايت تصرّف» در آن بحث مى‏كنيم و طبعاً طرف سخن ما افرادى هستند كه به قرآن ايمان و اعتقاد دارند و وقوع معجزات را اعتراف دارند. سخن ما با آنها در اين جهت است كه معجزه جز مظهرى از ولايت تصرّف و ولايت تكوينى نيست. بگذريم از قرآن كه علاوه بر جنبه معجزه بودن، كلام خداوند است نه كلام پيغمبر و وضع استثنائى دارد در ميان همه معجزات، معجزه بدان جهت صورت مى‏گيرد كه به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده داده شده كه مى‏تواند به اذن و امر پروردگار در كائنات تصرّف كند، عصايى را اژدها نمايد، كورى را بينا سازد و حتّى مرده‏اى را زنده كند، از نهان آگاه سازد. اين قدرت و آگاهى براى او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديك شدن به كانون هستى پيدا مى‏شود و «ولايت تصرّف» جز اين چيزى نيست.

برخى مى‏پندارند كه در وجود معجزه، شخصيّت و اراده صاحب معجزه هيچ گونه دخالتى ندارد، او فقط پرده نمايش است، ذات احديّت مستقيماً و بلا واسطه آن را به وجود مى‏آورد، زيرا كار اگر به حدّ اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامى باشد خارج است؛ پس آنگاه كه معجزه صورت مى‏گيرد، انسانى در كائنات تصرّف نكرده است، بلكه خود ذات احديّت است كه مستقيماً و بدون دخالت اراده انسان، در كائنات تصرّف كرده است.

اين تصوّر اشتباه است. گذشته از اينكه علوّ ذات اقدس احديّت ابا دارد كه يك فعل طبيعى بلا واسطه و خارج از نظام از او صادر گردد، اين تصوّر بر خلاف نصوص قرآنى است. قرآن در كمال صراحت آورنده «آيت» (معجزه) را خود رسولان مى‏داند ولى البتّه با اذن و رخصت ذات احديّت. بديهى است كه اذن ذات احديّت از نوع اذن اعتبارى و انسانى نيست كه با لفظ و يا اشاره، ممنوعيّت اخلاقى يا اجتماعى او را از بين ببرد. اذن پروردگار همان اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين اثرى مى‏گردد و اگر خداوند نخواهد، آن كمال را از او مى‏گيرد. در سوره مباركه مؤمن آيه 78 مى‏فرمايد:

وَ ما كانَ لِرَسولٍ انْ يَأْتِىَ بِايَةٍ الّا بِاذْنِ اللَّهِ.

هيچ پيامبرى را نرسد كه آيت (معجزه) بياورد مگر با اذن خداوند.

در اين آيه كريمه آورنده آيت را پيامبران مى‏داند ولى به اذن پروردگار.

مخصوصاً كلمه «اذن پروردگار» اضافه مى‏شود كه توهّم نشود كه كسى از خودش در مقابل ذات حق استقلال دارد و همه بدانند كه «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللّهِ» هر حول و قوّه‏اى- اعمّ از اندك يا بسيار، كوچك يا بزرگ- متّكى به ذات اقدس احديّت است؛ هر موجودى در هر مرتبه‏اى مجراى اراده و مشيّت الهى است و مظهرى از مظاهر آن است؛ پيامبران در هر كار و از جمله در اعجاز خود متّكى و مستمدّ از منبع لا يزال غيبى هستند.

در سوره مباركه نمل، داستان سليمان و ملكه سبا را نقل مى‏كند. سليمان، ملكه سبا را احضار مى‏كند و ملكه به حضور سليمان روانه مى‏شود. سليمان از حاضران مجلس مى‏خواهد كه تخت ملكه را پيش از ورود خودش حاضر نمايند. برخى داوطلب مى‏شوند و سليمان به نوع كار آنها راضى نمى‏شود تا آنكه:

قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ انَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ « نمل/ 40.».

آن كه دانشى از لوح محفوظ نزد او بود گفت: من پيش از آنكه چشم به هم بزنى آن را حاضر مى‏كنم (و حاضر كرد).

تعبير قرآن اين است كه آن دانشمند گفت: «من آورنده آن در اين مدّت كم هستم». پس حول و قوّه را به خود نسبت مى‏دهد و بعلاوه مى‏گويد آن كه دانشى از لوح محفوظ نزدش بود چنين گفت؛ اشاره به اينكه اين كار خارق العاده را به موجب نوعى دانش كرد و آن دانش از نوع علومى كه در دفترهاى بشرى تاكنون ثبت شده نيست؛ دانشى است كه با ارتباط و اتّصال به لوح محفوظ يعنى با قرب به ذات حق مى‏توان بدان رسيد.

و باز قرآن صريحا درباره خود اين پيامبر مى‏گويد:

فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرى بِامْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اصابَ وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ وَ اخَرينَ مُقَرَّنينَ فِى الاصْفادِ، هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ اوْ امْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ « ص/ 36- 39.».

ما باد را مسخّر وى ساختيم در حالى كه به آسانى به امر و اراده او هر جا بخواهد حركت مى‏كند، و همچنين شياطين هر سازنده و هر زير آب رونده را و ديگرانى كه در زنجير بسته شده بودند. اى سليمان! اين است بخشش بى‏حساب ما، پس با توست كه ببخشى يا نگه دارى.

در آياتى كه درباره معجزات حضرت عيسى مسيح آمده نيز از تعبيرات قرآن همين مطلب استفاده مى‏شود. به واسطه پرهيز از اطاله از ذكر آنها خوددارى مى‏كنيم.

مقصود اين است كه با قبول قرآن نتوان منكر ولايت تصرّف در كائنات شد؛ و امّا اگر كسى بخواهد صرفاً با موازين علمى و فلسفى اين مطلب را رسيدگى كند، البتّه داستان ديگرى است و از هدف فعلى ما خارج است.

در خاتمه نكته‏اى را توضيح مى‏دهيم: همه اين مراحل نتيجه «قرب» به پروردگار است و قرب به حق يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى. در حديث معروف و مشهور قدسى كه شيعه و سنّى آن را روايت كرده‏اند به صورت بسيار زيبايى اين حقيقت بيان شده است. امام صادق (عليه السّلام) از رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت مى‏كند كه:

قال اللّه عزّ و جلّ: ما تقرّب الىّ عبد بشى‏ء احبّ الىّ ممّا افترضت عليه و انّه ليتقرّب الىّ بالنّافلة حتّى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى يبصر به و لسانه الّذى ينطق به و يده الّتى يبطش بها. ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطيته « كافى، ج 2/ ص 352.».

خداوند مى‏گويد: هيچ بنده‏اى با هيچ چيزى به من نزديك نشده است كه از فرائض نزد من محبوب‏تر باشد. همانا بنده من به وسيله نوافل و مستحبّات- كه من فرض نكرده‏ام ولى او تنها به خاطر محبوبيّت آنها نزد من انجام مى‏دهد- به من نزديك مى‏شود تا محبوب من مى‏گردد. همينكه محبوب من گشت، من گوش او مى‏شوم كه با آن مى‏شنود و چشم او مى‏شوم كه با آن مى‏بيند و زبان او مى‏شوم كه با آن سخن مى‏گويد و دست او مى‏شوم كه با آن حمله مى‏كند. اگر مرا بخواند، اجابت مى‏كنم و اگر از من بخواهد، مى‏بخشم.

در اين حديث جان مطلب ادا شده است: عبادت موجب تقرّب، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست؛ يعنى با عبادت انسان به خدا نزديك مى‏شود و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مى‏يابد و در اثر آن عنايتها گوش و چشم و دست و زبان او حقّانى مى‏گردد؛ با قدرت الهى مى‏شنود و مى‏بيند و مى‏گويد و حمله مى‏كند، دعايش مستجاب و مسؤولش برآورده است.

برگرفته از مجموعه  آثار استاد شهيد مرتضي مطهري ، جلد سوم

امتیاز : Article Rating|  
چه مراحل و منازلي در اثر بندگي نصيب انسان مي شود
نظرات
در حال حاظر نظری وجود ندارد. اولین نفری باشید که نظر می دهید.
ارسال نظر

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وب سایت

تصویر امنیتی
کد نمایش داده شده را وارد نمایید:

حداقل
جستجو