جمعه ، 23 آذر ، 1403
حداقل
اخبار و رویدادها
کد خبر: 994   |  دفعات بازدید : 447   |  نظرات : 0 RSS comment feed   |   نسخه چاپی   |   ارسال به دوستان  

درس اخلاق حجت الاسلام والمسلمین استاد کرباسی

04 خرداد, 1402 13:29
درس اخلاق حجت الاسلام والمسلمین استاد کرباسی
درس اخلاق پنجشنبه 4 خرداد ۱۴۰۲ با سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین استاد کرباسی



حجت الاسیلام کرباسی در این جلسه به نقل از پدربزرگوارشان حاج شیخ حسنعلی کرباسی داستانی را نقل کرد که ایشان نیز از یکی از دوستانشان نقل کرده بودند. ما در مدرسه طالبیه تبریز‌؛ مدرسۀ طلبگی‌ای است در تبریز، به نام مدرسه طالبیه؛ گفت آنجا درس می‌خواندیم. این مدرسه، خادمی داشت، بسیار مهربان، بسیار فعال و خیلی دوست‌داشتنی. مدرسه که مثل گل تمیز بود. [به علاوه] خودش کارهایی را که به عهده خادم مدرسه نیست، داوطلبانه انجام می‌داد. شما در مدرسه طلبگی نبوده‌اید، نمی‌دانید این یعنی چه.

طلبه‌ها همه چیزشان را باید خودشان تهیه کنند: غذایشان، تمیز کردن اتاقشان، شستن رخت‌هایشان. خلاصه، خودکفا باید باشند. بروند خرید کنند و… . این کارها، وظیفه خود طلبه‌هاست. اگر کسی از خادم مدرسه بخواهد که در این امور کمک کند، طبیعی‌‌اش این است که پرداختی هم به او داشته باشد. معمولا خادمین مدرسه، حوصله این چیزها را هم ندارند… .

رفتار خادم
می‌گفت این به عکس بود. مثلا آن زمان شیر که در توالت نبود. آفتابه‌هایی بود که از حوض باید آب می‌کردند و با خودشان می‌بردند برای تطهیر. می‌گفت این خادم تا می‌دید کسی به طرف توالت می‌رود، می‌دوید، آفتابه او را آب می‌کرد و تا دم توالت می‌آورد، با اصرار.

اگر می‌فهمید کسی می‌خواهد به خرید برود، می‌گفت چه می‌خوایی؟ بگو من برایت می‌خرم. اگر می‌خواست مثلا حجره‌اش را تمیز کند. می‌گفت تو بنشین درست را بخوان. من این کار را می کنم. می‌خواست پخت و پز کند، هر کاری از دستش بر می‌آمد، می‌کرد. با روی باز. بدون هیچ منّتی.

لذا همه هم دوستش داشتند. نه اهل دروغ بود، نه غیبت، نه حرف کسی را می‌زد. خیلی آدم عجیبی بود.

نوری در نیمه‌شب
گفت یک شب، نیمه‌های شب، از خواب بیدار شدم.حجره خادم هم معلوم بود کجاست. گفت آمدم رد شوم. آن زمانی که نه چراغ بود نه برق، دیدم نور خیلی خیره‌کننده‌ای از حجره او دیده می‌شود.

تعجب کردم که این نور چیست. آمدم جلو. نزدیک حجره که رسیدم، دیدم صدای گفتگو می‌آید. یک طرف صدا را تشخیص می‌دادم، این خادم بود. ولی طرف دیگر صدا را تشخیص نمی‌دادم. گفتگو را هم اصلا نمی‌فهمیدم چیست. به شکل همهمه به گوش من می‌آمد. نمی‌فهمیدم گفتگو راجع به چیست.

من همان‌جا میخکوب شده بودم.

بعد از چند لحظه، دیدم ناگهان حجره تاریک شد و گفتگو هم قطع شد. فهمیدم که خادم بیدار است. در زدم.

گفتگو با خادم
گفت چیه؟ کیه؟

گفتم منم.

گفت کاری داری؟

گفتم نه. حجره تو چه خبر بود؟

اول می‌خواست طفره برود. گفتم نه، من اینجا می‌شنیدم صدای گفتگوی تو را با کسی و نور را هم دیدم. خواب هم نبودم. خیالات هم نبود.

گفت من به یک شرط به تو می‌گویم. به این شرط که این را به کسی نگویی.

حلقه‌های یاران امام زمان
گفت جریان این است که امام زمان، صلوات الله علیه، سه دسته آدم دور خودشان دارند. همه اینها را هم حضرت خودشان انتخاب می‌کنند. دسته اول از ایمان عجیبی برخوردارند. دسته دوم ایمانشان رتبه پایین‌تری است. ولی اینها هم آدم‌های فوق‌العاده‌ای هستند. گروه سومی هم هستند، که حلقۀ سوم دور آن حضرت هستند و مأموریت ‌هایی را از جانب حضرت انجام می‌دهند. ابنها هم بالاخره افراد خاصی هستند.

هر وقت یکی از افراد حلقه اول از دنیا برود، حضرت به یکی از افراد حلقه دوم ماموریت می‌دهد که جای او را بگیرد. و یکی از سومی‌ها را به جای دومی می‌گذارد. یک نفر هم از بیرون جای آن نفر (سوم) می‌آید. یا اگر کسی از حلقه دوم فوت کند، از حلقه سوم به دوم می‌آید. و همین‌طور … روش حضرت این است.

داستان خادم
حقیقت مسأله این است که یکی از افراد حلقه سوم آن بزرگوار در شرف فوت شدن است. و حضرت خودشان تشریف‌فرما شدند به حجره من. به من فرمودند تو باید جای آن نفر را بگیری. و من تا ظهر روز جمعه هستم. (گفت من این قضیه را شب چهارشنبه دیدم.) تو به هیچ وجه نباید به کسی ابراز بکنی.

من چون قول داده بودم، گفتم چشم.

ولی از آن لحظه به بعد، نگاهم به این شخص، نه به عنوان یک خادم معمولی بود. فهمیدم این دُرّی است در عالم ولی گمنام.

در عین حال هیچ رفتارش عوض نشده بود. از فردا این‌طور بود که اگر کسی می‌خواست توالت برود، آفتابه ‌اش را می‌گرفت و آب می‌کرد. خرید می‌کرد. جارو می‌کرد. پارو می‌کرد. همان‌جور.

یک بار من خواستم بروم توالت. آمد آفتابه مرا بگیرد. گفتم، نه. اگر بنا باشد، من باید خدمت تو را بکنم. گرچه تو نمی‌گذاری من این کار را بکنم.

موعد مقرر
گفت صبح جمعه شد. من او را از صبح زیر نظر گرفتم. ایام، ایام تابستان بود. تعطیل بود. اکثر طلبه‌ها نبودند. صبح جمعه که شد، هوا گرم بود. لباس‌هایش را شست و آویزان کرد. لباس‌ها خشک شد. حتی گیوه‌اش را هم شست. جلوی آفتاب گذاشت. گیوه‌هایش هم خشک شد.

نزدیک ظهر لنگی دور خودش بست. رفت توی حوض مدرسه، غسل جمعه کرد. بعد آمد بیرون. در مقابل آفتاب آن قدر ایستاد تا خشک شد. لباس‌هایش را پوشید. نشست لب حوض. مثل کسی که منتظر است.

گفت الله اکبر موذن که بلند شد، یک دفعه دیدم که نیست. من همان لحظه نگاهش می‌کردم. دیدم نیست. توی زمین رفت؟ آسمان؟

من داد و بی‌داد راه انداختم.

طلبه‌ها گفتند چیه؟

گفتم دنبال این خادم بگردید.

هر جای مدرسه را گشتند پیدایش نکردند.

گفتند چی شده؟

گفتم من می‌دیدم … و داستانش را گفتم برایشان.

تذکر
حتى تسلك بنا على يديه منهاج الهدى و المحجة العظمى و الطريقة الوسطى

تا اینجاها هم می‌شود رفت جلو. توجه کردید. از این جلوتر هم وجود دارد، دیگر نمی‌خواهم بگویم. چون این مطلب در بعضی از کتابها هم آمده بود و نوشته بود. مطلبی است که گوینده او آدم کاملا راستگویی بود و از کسی نقل کرده که او جز آدم‌هایی بود که کاملا مورد وثوق بود.

این داستانها باید در ما این نکته را پدید بیاورد که خیلی جلوتر از جایی که ما هستیم، راه سعادت باز است. گفت

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دام‌گه چه افتادست.
گروه : گزارش درس اخلاق  |  
درس اخلاق حجت الاسلام والمسلمین استاد کرباسیدرس اخلاق حجت الاسلام والمسلمین استاد کرباسیدرس اخلاق حجت الاسلام والمسلمین استاد کرباسیدرس اخلاق حجت الاسلام والمسلمین استاد کرباسی
نظرات
در حال حاظر نظری وجود ندارد. اولین نفری باشید که نظر می دهید.
ارسال نظر

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وب سایت

تصویر امنیتی
کد نمایش داده شده را وارد نمایید:

حداقل
جستجو
حداقل
آرشیو ماهانه
آذر 1403(1)
آبان 1403(5)
مهر 1403(3)
شهريور 1403(3)
مرداد 1403(3)
تير 1403(1)
خرداد 1403(2)
ارديبهشت 1403(4)
فروردين 1403(2)
تير 1402(4)
خرداد 1402(3)
ارديبهشت 1402(5)
فروردين 1402(3)
بهمن 1401(13)
دي 1401(8)
آذر 1401(4)
آبان 1401(4)
مهر 1401(10)
شهريور 1401(5)
خرداد 1401(2)
ارديبهشت 1401(5)
فروردين 1401(1)
اسفند 1400(3)
بهمن 1400(6)
دي 1400(11)
آذر 1400(9)
آبان 1400(11)
مهر 1400(3)
شهريور 1400(9)
مرداد 1400(6)
خرداد 1399(1)
ارديبهشت 1399(8)
فروردين 1399(2)
بهمن 1397(2)
اسفند 1396(1)
بهمن 1396(1)
دي 1396(2)
مرداد 1396(2)
ارديبهشت 1396(1)
فروردين 1396(3)
اسفند 1395(2)
بهمن 1395(8)
دي 1395(5)
آذر 1395(4)
مهر 1395(4)
شهريور 1395(7)
مرداد 1395(4)
خرداد 1395(1)
ارديبهشت 1395(2)
فروردين 1395(2)
اسفند 1394(1)
بهمن 1394(3)
شهريور 1394(1)
مرداد 1394(2)
ارديبهشت 1394(2)
فروردين 1394(1)
بهمن 1393(5)
خرداد 1393(1)
ارديبهشت 1393(4)
فروردين 1393(3)
اسفند 1392(3)
بهمن 1392(2)
دي 1392(6)
آذر 1392(16)
آبان 1392(7)
مهر 1392(4)
شهريور 1392(4)
خرداد 1392(1)
ارديبهشت 1392(9)
فروردين 1392(10)
اسفند 1391(7)
بهمن 1391(9)
دي 1391(6)
آذر 1391(9)
آبان 1391(5)
مهر 1391(5)
شهريور 1391(3)
مرداد 1391(2)
تير 1391(1)
خرداد 1391(1)
ارديبهشت 1391(9)
فروردين 1391(10)
اسفند 1390(10)
بهمن 1390(7)
دي 1390(8)
آذر 1390(5)
آبان 1390(10)
مهر 1390(22)
شهريور 1390(48)
مرداد 1390(4)
تير 1390(2)
خرداد 1390(2)
ارديبهشت 1390(1)
حداقل
RSS